فرمهر منجزی گاهی فکر می کردم این وسایل جدید ارتباط جمعی، این شبکه های اجتماعی، این همه راه های مختلف ارتباطی و خلاصه این تکنولوژی آدم را از کار و زندگی می اندازد. از کتاب خواندن، از فعالیت های جمعی، از خلاقیت و از نوشتن و کارهای دیگر. اما مثل […]

از کار در کتابخانه خاطره زیاد دارم، ولی از همه تکان ­دهنده‌تر خاطره‌ای از یکی از بچه ­های کتابخانه است که  در کنار من بزرگ شد و حالا 16 سال دارد. با حسین از بچگی آشنا شدم. آن‌ها بعد از زلزله ­ی بم برای زندگی به بیرجند آمدند. پسری ساکت […]

این خاطره ای است از خانم حسن پوری، مدیر موسسه ی “نور و رحمت” که در زمینه ی مبارزه با آسیب های اجتماعی کار می کند. خانم حسن پوری و سه نفر از همکارانشان در دوره ی ششم آموزش کتابداران روستایی مهمان کانون توسعه فرهنگی کودکان بودند. نوشته ی زیر […]

هر سازمانی، چه دولتی و چه غیردولتی، در فواصل منظم باید عملکردش را بررسی کند تا بتواند براساس تجربه‌ها برای بهبود و پیشرفت کارش برنامه ریزی و اقدام کند. ما نیز هرچند نه به صورت نظام مند و منظم، درجلسات خود بارها به ارزیابی کارخود و ریشه یابی نواقص و کاستی‌ها […]

در مسجد روستای گلین بودم، غرق غوغای زنان و هلهله بچه های روستا. از چند هفته قبل برای برگزاری طرحی بهداشتی – پزشکی در پیشگیری از بیماری های انتقالی ، رعایت بهداشت فردی و عمومی و نوع برخورد با افراد بیمار در روستاهای تابعه،برنامه ریزی کرده بودم.کتابخانۀ گلین که مرکز […]

ده ساله شده ای .سفره ای گسترانیده ای به وسعت دل های کوچک و بزرگی که برایت می تپند. ده ساله ای که آغازت در کانکس ها و زیر چادرها و … بود. با خون دل ره پیمودی و همچنان پر امید و پرتوان راه می پیمایی. ده سال در […]

کتاب همراه همیشگی  من در زندگی بوده است.چه آن هنگام که کودک بودم و با آوای افسانه ها و قصه های کتاب ها روزم را به شب می رساندم و شب با رویاها و خیال های آن به خواب می رفتم ، چه در هنگام نوجوانی و جوانی ام. تا […]

به سرعت برق و باد گذشت،هرگز تصور نمی کردم ده سال به این کوتاهی باشد، ولی وقتی به عقب برمی گردم پی می برم با یک تیم متخصص، عاشق ، وفادار و با انگیزه کار کردن چقدر می تواند لذت بخش باشد. ده سال است که همکارانم با صبوری تحملم […]

با سلام به همۀ دوستان خوبم در کانون توسعۀ فرهنگی کودکان و با عرض تبریک به مناسبت ده ساله شدن این کانون دوست داشتنی. گفته بودید خاطره…. همۀ لحظاتش خاطره است و مطلب زیاد، اما از همه جالب تر آرزوی خودم . چند سال پیش بود که روی پله ها […]

زنگ طبقه دوم بخش گروه ویژه پسران کانون اصلاح و تربیت را زدم و منتظر ماندم. علیرضا با کلید آمد و در را باز کرد. سلام کردم و او با صدای بلند گفت:« سلام، سلام. بچه ها خانم جادوگر آمد.» حس بدی به من دست داد. کدام رفتار من چنان […]

کمک به طرح های کانون