می خواهم خاطره ای دربارۀ ده ساله شدن کانون بنویسم که هدفش توسعه فرهنگی کودکان ایران زمین است. اول از همه خوشحالم که سن این کودک دو رقمی شده است. فکر می کنم و راه می افتم، می روم توی دالان و دهلیزهای حافظه ام، می گردم، آن قدر پیچ […]

یکی از خاطرات به یادماندنی هم برای من و هم برای بچه های کتابخانه در تابستان امسال بود:تابستان بود و تازه درس و امتحان بچه ها تمام شده بود، بنابراین تصمیم گرفتیمگردشی یک روزه برای بچه ها برگزار کنیم. یکی از روزهای اوایل تابستان از بچه ها در دو گروه […]

مجموعه‌ی بازی کنیم، بسازیم، بیاموزیم، نویسنده: ماروین تالمن، برگردان:شاهده سعیدی، تهران: انجمن ترویج علم ایران، 1392 آموزش علوم نوین براساس تجربیات دست اول دانش آموزان و فعالیت های علمی برنامه ریزی می شود و دانش آموزان در ضمن انجام دادن این فعالیت‌ها که اغلب به صورت گروهی و مشارکتی انجام […]

شاید آنچه از آدمی به یادگار می ماند، نه برای دیگران، که در آغاز برای خودش، تا در خلوت ذهن و لحظه های تنهایی آن ها را بازگو کند و با خود مونولوگی درونی داشته باشد، خاطره ای است که گوشه ای از آن ها حاصل سفر با مهربانانی است […]

آغاز همکاری من با کانون توسعه فرهنگی کودکان از سال 1382 بوده است در آغاز کار به علت اینکه آشنایی چندانی با کار در کانون نداشتم با مشکلاتی روبرو شدم ،از جمله در ارسال گزارش کارهای ماهانه ام مشکلاتی داشتم. همچنین در چگونگی راهنمایی کردن بچه ها برای استفاده از […]

با توجه به همکاری ای که با کانون توسعه فرهنگی کودکان داشته ام،بهترین خاطره ام مربوط به اولین سال تأسیس کتابخانه در شهرستان بیرجند است که به خانم همایونی پیشنهاد دادم هفته ای یک نوبت به دانش آموزان غذای گرم بدهیم. خانم همایونی مبلغ دو میلیون ریالرابه اطعام دانش آموزان […]

نمی دانم از کجا شروع کنم و از کدام خاطره برایتان بنویسم، فقط می توانم بگویم بهترین دوران زندگی من بعد از مدرسه وارد شدن به کانون و آشنا شدن با مسئولان محترم آن بود که واقعاً بدون هیچ توقعی برای پیشرفت و گسترش علم و دانش می کوشند. من […]

ناصر نوجوانی کلاس چهارمی بود، یک پایش از فلج اطفال مشکل داشت. بیشتر جاها و زنگ ورزش و بازی، بچه ها او را شرکت نمی دادند و همیشه تنها و در رنج و عذاب بود و در گوشه ای می نشست و کِز می کرد، من موضوع را از طریق […]

پس از دریافت نامۀ شما که خواسته بودید به مناسبت ده سالگی کانون خاطره ای برایتان بنویسم، کمی به موضوع فکر کردم. چیزی به خاطر می آوردم تا برایتان بنویسم و گاهی هم به کل نامه را فراموش می کردم تا اینکه با تلفن دوباره نامه را یادآوری کردند و […]

خاطراتی که در این 3 سال داشتم برای شما بازگو می کنم. من اطلاعی نداشتم که کتابخانه ای بر پا شده تا به من خبر دادند برو کتابخانه و آنجا مشغول به کارِ کتابداری شو. وقتی برای اولین بار وارد کتابخانه شدم کتاب ها را دیدم و با عشق و […]

کمک به طرح های کانون