این قرص های نان ….

 خاکی نژاد

این قرص های نان ….

                                                                                                                                                              —  رضا خاکی نژاد

اگر کتاب ،همان قرص نان – به مثابه غذا-است،پس شاید بتوان نتیجه گرفت کانون توسعه فرهنگی کودکان چیزی شبیه یک مرکز تهیه غذاست!در نگاهی یک سویه به مأموریت ها و رویکرد از پیش تعریف شدۀ کانون، چنین تعبیری چندان دور از ذهن نیست،اما بی گمان این ، همۀ داستان نیست. کارِ کانون توسعه صرفاً تهیه و تدارک کتاب ،یا همان قرص نان برای کودکان در جوامع محروم روستایی نیست. فرانسیس بیکن می گوید:« برخی کتاب ها را باید چشید،برخی را بلعید و معدودی دیگر را خوب جوید و هضم کرد. » ناگفته پیداست این مأموریت برای کانونی که می خواهد پاسخگوی اشتهای سیری ناپذیر مخاطبانش باشد ، کار دشواری است. کانونی ها قاعدتاً باید پیش از هر چیز ، کتاب را خوب بچشند. آنگاه به مخاطب، این امکان و فرصت را بدهند تا کتاب را خوب بجود و یا ببلعد. این مرحله از کار ، همواره در گرو تهیه و تدارک الزاماتی است که کانون و فعالانش در همۀ سال های یک دهه پیشینۀ فعالیت خود، بی وقفه و به اعتبار کار و نگاه کارشناسی ، از پرداختن به آن غافل نبوده اند و بی گمان ، همین موضوع ،موفقیتشان را در این مسیر ، رقم زده است.

    در بسته بندی خدمات فرهنگی کانون، به درستی به کتاب و فعالیت های متنوع جانبی ، سهم و وزنی در خور داده شده و همین ،راه را برای سرزندگی و نشاط هرچه بیشتر حاکم بر جو کتابخانه ها گشوده است. من نیز در کنار دیگر عزیزان کانون ، تجربۀ استفاده از این فرصت و موقعیت مغتنم و بی مانند را داشته ام تا از نزدیک ،بلعیدن کتاب- انگار قرص نان- از سوی کودکان پر اشتهای روستایی را در همان نخستین سال های فعالیت کانون شاهد باشم.

     در سفری به روستای خُنگ به همراه فرمهر منجزی و خانم همایونیِ عزیز، با دیدن کتاب های به شدت فرسوده و به تصور این که کتاب های دست دوم و دست چندم برای کتابخانه تدارک دیده شده است،پاسخ شنیدم که خیر. کتاب ها،عموماً نو و دست اول بوده و در فاصله ای کوتاه، در میان دست های گرم و کوچک کودکان روستایی ، چندان برو و بیا داشته و با حرص و ولع خوانده شده که تقریباً چیزی از آن ها باقی نمانده است. حالا از میان کتاب های موجود در کتابخانه های کانون در سراسر کشور ، می توان چشم های حریص سپاهی از کودکان روستایی را شاهد بود که شادمانه سر در پی کلمات گذاشته اند و صدای خنده و هلهله شان را آشکارا از لابه لای سطور کتاب ها به گوش شنید. حالا شاید زمان پاسخ به چنین پرسشی فرا رسیده باشد که چرا عزیزان فعال در کانون ، تا به این پایه از ده سالگی کار و تلاش شان ، خشنودند. ده سال بوسه زدن به دست های کوچک و مهربانی که ازهمه سو به سویشان دراز بوده و نوشیدن عشق از چشمه سار نگاه معصوم و زلال کودکان روستایی ، آیا برای سرمست شدن و شادمانی  زیستن کافی نیست؟

    پاسداشت سال های پر بار پیوند کانونی ها با دست ها و نگاه های کودکان ایران زمین ،خجسته باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

راه بسیار خوب و روشنی در پیش گرفته اید.

                •علی سمعیان با سلام به عزیزانی که در راه اعتلای مناطق محروم تلاش وافر می کنند تا نور امید را در دل روستاییان محروم بیفروزند. اولین روزی که با این عزیزان آشنا شدم، در جلسۀ مدیران شهرستان بودم. از طریق یکی از همکاران به حضور عزیزان به دارالشفاء […]

کمک به طرح های کانون