شب یکشنبه از تهران عازم تبریز شدیم تا صبح دوشنبه برای راه اندازی کتابخانه چایکندی رهسپار آنجا شویم. در این سفر اگر چه کارهای فراوانی در پیش رو داشتیم ،ولی مطمئن بودیم دستاورد آن خستگی را از تن مان درمی آورد.
قرار شد روز دوشنبه همکار عزیزمان آقای شهنازیان به اتفاق آقای امانی وسایل خریداری شده را از تبریز به چای کندی بیاورند. خانم منجزی و من که از صبح دوشنبه در کتابخانه بودیم با چند نفر از ساکنان روستا اتاق ها و سرویس ها را تمیز کردیم و پرده ها را نصب کردیم. وسایل بعد از ظهر به کتابخانه رسید . با آمدن بار تعداد بیشتری از اهالی در پیاده کردن وسایل کمک کردند . کار نصب میل پرده ها و پرده ها و نظافت اتاق ها تا حدود ساعت 9 شب طول کشید. ما ساعت یازده شب از چایکندی به تبریز برگشتیم.
صبح سه شنبه به اتفاق آقای شهنازیان ،همسر و دختر کوچکشان نازلی، به چایکندی رفتیم. کتابدار و چند نفر دیگر از اهالی آمده بودند. امروز نصب قفسه های کتابخانه و موکت ها تا بعدازظهر طول کشید. به محض این که یک اتاق آماده می شد وسایل مربوط به آن از بسته ها باز می شد و سر جای خود قرار می گرفت. بعد از چیدن میز و صندلی ها در اتاق مطالعه و قرار دادن تلویزیون دراتاق دیداری و شنیداری و اماده کردن اتاق اسباب بازی، کارتن های کتاب ها را که در سفر قبل در انبار دفتر مخابرات گذاشته بودیم به تدریج آوردند. خانم منجزی به اتفاق خانم سمیرا امانی، کتابدار کتابخانه و چند نفر از بچه ها مشغول طبقه بندی موضوعی، برچسب زدن و چیدن کتاب ها در قفسه ها شدند. من و آقای شهنازیان به اتفاق همسر ایشان چیدمان اتاق های دیگر را به عهده داشتیم که باز هم تعدادی از خانم ها و بچه های روستا به کمک ما آمدند. ساعت 6 بعد از ظهر تقریباً اکثر کارها انجام شده بود. پس از کمی استراحت و رفع خستگی همگی ما با شادی و خوشحالی بسیار از این که کتابخانه ای برای کودکان و اهالی این روستا و روستاهای اطراف تجهیز و آماده بهره برداری شده بود به تبریز برگشتیم.
صبح چهارشنبه خانم منجزی و من در سومین روز سفر به چایکندی آمدیم . خانم منجزی آموزش کتابدار و توضیح دربارۀ نحوۀ پر کردن فرم های گزارش ماهانه را شروع کرد.
بچه های چایکندی تابستان ها به اتفاق خانواده برای جمع آوری محصول به مزرعه ها می روند به همین دلیل تعداد بچه های کتابخانه زیاد نبودند.اما شادی و ذوقشان برای آمدن به کتابخانه لذت بخش بود.
وقتی تلویزیون را راه اندازی کردیم و برای بچه ها فیلم گذاشتیم. صحنه ای تماشایی بود. آن چه از خاطرۀ آن روز برایم به جا مانده بیقراری بچه ها است که دائماً از یک اتاق به اتاق دیگر می رفتند و همه چیز برایشان تازگی داشت و داشتن چنین مکانی با این امکانات در ذهن کوچکشان قابل تصور نبود. در آخرین ساعت با بچه ها دربارۀ فعالیت های کتابخانه و رعایت احترام و نظم و ترتیب صحبت کردم و کتاب مهمان های ناخوانده را برایشان خواندم. بچه ها زبان فارسی را خوب نمی فهمیدند لذا برای درک داستان از دوستی آذری زبان کمک گرفتم که جمله ها را به زبان خودشان برایشان بگوید.گاهی هم خودم به زبان آذری توضیح می دادم. ساعت یک بعدازظهر به تبریز آمدیم و عصر به تهران برگشتیم.
کتابخانه روستای چایکندی در سومین سالروز زلزله ورزقان-اَهر استان آذربایجان شرقی( 21 مرداد ماه) با حضور حامیان بزرگواری که به ارتقاء دانش و توسعه فرهنگی کودکان این سرزمین میاندیشند افتتاح خواهد شد.
منیر همایونی