کلنگانه در برف

 

روز 22 آذرماه به اتفاق خانم ها منیر همایونی و ندا گروس پور به سوی دورود راه افتادیم. شب به دورود رسیدیم. استراحتی تا فردا.

صبح عازم روستای کلنگانه شدیم. خانم قائد رحمتی، کتابدار کتابخانه، خانم های عضو کتابخانه و خانواده ی لری ، منتظرمان بودند.

 بچه ها مدرسه بودند و قرار بود بعدازظهر بیایند.

DSC03945

تعداد خانم ها زیاد بود، آن ها را به دوگروه تقسیم کردیم. خانم همایونی با یک گروه از خانم ها تغییر رفتار در خانواده را کار کردند و من(فرمهر منجزی) با گروه دیگری” خواندن با کودکان “و “خواندن در خانواده و تأثیر آن در رشد زبانی و درک کودکان” را کار کردم.

خانم ها مشکلاتی را که در ارتباط  با فرزندان شان داشتند، مطرح کردند. به آن ها گفتم برای هر مشکلی می توانند کتابی در کتابخانه پیدا کنند. از کتابدار کمک بگیرند و کتاب های مرتبط با موضوع مورد نظرشان را امانت بگیرند و هم خودشان مطالعه کنند و هم اگر لازم بود با فرزندشان آن کتاب را بخوانند. دربارۀ مسائلی که فاصلۀ میان نسل ها پیش آورده و دیگر موضوع ها صحبت کردیم.

قرار شد خانم ها گروه های مطالعه تشکیل دهند . هر کدام کتابی را انتخاب کنند، مطالعه کنند و سپس در جمع دربارۀ آن کتاب صحبت کنند.

قرار شد ابتدا بیشتر کتاب های روانشناسی را در گروه مطالعه کنند.

بعداز ظهر بچه ها  به کتابخانه آمدند، همین طور هم مادرها. تعداد خیلی زیاد بود. مادرها با خانم همایونی همراه شدند و در کارگاه ایشان شرکت کردند که ادامه ی کارگاه صبح شان بود.

DSC03855 DSC03867

من و خانم گروس پور بچه ها را به  دو گروه  تقسیم کردیم. پیش دبستانی و سال های اول و دوم با ایشان نقاشی و کاردستی داشتند . بزرگ ترها، یعنی از سوم به بالا که حدود 25نفر بودند در کارگاه من شرکت کردند. این کارگاه “راه های نوشتن ” بود. به عنوان یکی از راه های نوشتن ،نامه نگاری را انتخاب کردم. ابتدا درباره ی نامه و کاربردهای آن صحبت کردم. بعد کتاب آقای هنشاو عزیز ،نوشته ی بورلی کلیری،ترجمه ی خانم پروین علیپور را خواندم تا بچه ها با نامه نگاری کمی آشنا شوند. این کتاب نامه های پسری به نویسنده ای است که در آن درباره ی مسائل مختلف صحبت می کنند. چند صفحه ای از کتاب را من خواندم و بعد که دیدم بچه ها مشتاق به خواندن و مشارکت هستند، کتاب را به آن ها دادم. هر کس داوطلب بود بخشی از آن را خواند. بعد از این که حدود سی صفحه از کتاب را خواندیم به بچه ها کاغذ و قلم دادم و از آن ها خواستم نامه ای بنویسند. مهم نبود به چه کسی، این نامه می توانست واقعی یا تخیلی باشد. طبق معمول بچه ها اول گله و شکایت می کنند که « چی بنویسیم؟»،«نمی شود یک کار دیگر بکنیم بجز نوشتن؟» و از این حرف ها. چون هم چنان نوشتن برای همه سخت است. البته بخشی بخاطر این است که تمرین ندارند و بخشی هم به این دلیل است که نمی توانند روی موضوعی تمرکز کنند. در ضمن به این ها  اضافه کنید نداشتن ذخیره ی واژگانی و ترس از غلط نوشتن، که بی مورد هم نیست،چون اکثراً غلط های دیکته ای دارند.

بعد از نوشتن نامه در ساعت بعدی درباره ی زندگینامه نویسی کارگاهی برگزار کردم و راه های سادۀ نوشتن زندگینامه را به بچه ها آموزش دادم.

پس از آن از بچه ها خواستم زندگینامه ی خودشان را به عنوان تمرین این کارگاه بنویسند.

بعد از تمام شدن دو کارگاه  هم دخترها و هم پسرها مشتاق بودند نمایشنامه هایی را که قبلاً تمرین کرده بودند،اجرا کنند.

در این میان برف هم که از یک ساعت بعد از ظهر شروع شده بود ،کاملاً همه جا را سفید پوش کرده بود.بچه ها نمایشنامه هایی را که از قبل آماده کرده بودند،اجرا کردند. خودشان شخصیت ها را به شکل صوورتک هایی درست کرده بودند . این نشان می داد،خانم قائد رحمتی، کتابدار کتابخانه، پیش از این خوب با بچه ها کار کرده است.

پسرها سرودهایی خواندند و تعزیه اجرا کردند و دخترها  یکی دو نمایشی را که از روی دو داستان آماده کرده بودند، اجرا کردند.

برف سنگین شد. ساعت 6 بعدازظهر بچه ها را روانه ی خانه کردیم و خودمان دربه در به دنبال ماشین. چون جاده ها از بارش  برفِ  سنگین بسته شده بود، شب را در خانه ی خانواده ی  آقای لری گذراندیم و از مهمان نوازی آن ها بهره بردیم.

صبح روز بعد کارهایی را که لازم بود با خانم قائد رحمتی در میان گذاشتیم و حدود ساعت 11 به دورود برگشتیم و بعد به طرف تهران راه افتادیم.

  • فرمهر منجزی  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

اجوارکلا و سبزها

  روزهای 23 و 24 دی ماه برای  برگزاری کارگاه هایی برای اعضای کتابخانه سفری به کتابخانه اجوارکلا داشتیم. روز چهارشنبه بعداز ظهر اعضای گروه سبز به کتابخانه آمدند. ابتدا بچه ها گزارشی از فعالیت های چند هفتۀ گذشته دادند. بچه های گروه سبز که شانزده نفر هستند هر هفته […]

کمک به طرح های کانون