سفر با جاده شروع شد!

جاده نماد سفر است و معمولاً سفر با منظرۀ جاده در جلو رو شروع می‌شود.
این سفر هم همین‌طور شروع شد، گروهی از همکاران، خانم‌ها: منیر همایونی، شاهده سعیدی، فرمهر منجزی و فریده خواجوی. مقصد روستای دُماب است. در استان اصفهان، بعد از گلپایگان و نرسیده به نجف‌آباد. کتابخانۀ دُماب سال‌ها پیش راه افتاده است. فعالیت‌هایش ولی هنوز راه نیفتاده. برای آموزش کتابدارهای دُماب و روستاهای اطراف مثل اَشن و گلدره و انجام فعالیت‌های کتابخانه‌ای می‌رویم.
جاده کویری است. راننده خوش اخلاق است و خوش صحبت. هفت صبح از تهران راه می‌افتیم و ساعت 30/1 بعداز ظهر به دُماب می رسیم. ساعت 30/2 در کتابخانه با کتابدار و بچه ها قرار داریم.
این سفر به دنبال گفت و گویی با آقای میرزایی صورت گرفت. آقای شهرداد میرزایی به نمایندگی از انجمن دوستداران دُماب با ما قرار ی گذاشتند برای فعا ل کردن کتابخانه شان. امکان این سفر هم به لطف ایشان و خانواده شان فراهم شد.
بعد از گذاشتن وسایل و خوردن ناهار به کتابخانه می‌رویم. خوشبختانه تعداد زیادی از بچه‌ها و خانم‌ها آمده‌اند و منتظر هستند. تعداد بچه ها زیاد است و باعث خوشحالی. طبق برنامۀ قبلی خانم همایونی با خانم‌ها مشغول می شوند، برای گوش دادن به مشکلاتشان و ارائه مشاوره. برای آشنایی با آن‌ها و راهنمایی‌های لازم. مادرها جوان هستند. دخترها زود ازدواج می‌کنند. معمولاً زود هم ترک تحصیل می‌کنند. بعد از پایان دبستان.
دُماب فقط دبستان دارد. کلاس‌ها دو پایه است. دختر و پسر در کنار هم درس می‌خوانند.
بچه‌ها هم هیجان زده‌اند و منتظر که ببینند ما برایشان چه می‌کنیم. خانم سعیدی و خانم خواجوی مشغول کار با کتابدار می‌شوند و من هم با بچه‌ها همراه می‌شوم.

DSC01024

تعداد زیاد است.حدود 30 بچه آمده‌اند. از کلاس اولی و پیش دبستانی تا کلاس ششمی. و یکی دو پسر دبیرستانی. میز و صندلی‌ها را با هم جا به جا می‌کنیم. همه دورتا دور می‌نشینیم. کتابی را از میان کتاب‌هایی که آورده‌ایم انتخاب می‌کنم. «تپلی چه احساسی دارد؟» تپلی یک خرس است و در شرایط مختلف حس‌های مختلفی دارد، گاهی عصبی است و گاهی آرام، گاهی غمگین و گاهی خوشحال.  برای احساسش دلایلی دارد. گاهی دلیلش منطقی است و گاهی متوجه می‌شود، عجولانه تصمیم گرفته.

DSC00990

با هم کتاب را خواندیم و درباره‌اش صحبت کردیم. بچه‌ها دربارۀ احساسشان صحبت کردند: البته در این کتابخانه هم مثل همۀ کتابخانه‌ها بچه‌ها چون روز اول هیجان زده هستند و ما برایشان ناشناس هستیم، سر و صدا زیاد است و همه با هم حرف می‌زنند و می‌خواهند خودشان را نشان دهند. باهم رفتار غیرعادی دارند. سرهم داد می‌زنند، مسخره می‌کنند و از این کارها که برای ما عادی است.

بعد از خواندن کتاب بین بچه‌ها کاغذ توزیع کردم و برای هرچند بچه یک جعبه مدادرنگی گذاشتم و گفتم با هم از مدادرنگی‌ها استفاده کنید و شما هم مثل تپلی احساس‌تان را نقاشی کنید. برای بچه‌ها این کار سخت بود. شاید چون هنوز آشنا نبودیم نمی‌خواستند درون‌شان را به من و دوستان‌شان نشان دهند. شاید هم می‌ترسیدند دیگران مسخره‌شان کنند. کاری که معمولاً بچه‌ها با هم می‌کنند.  به هر حال نقاشی‌ها کشیده شد. البته من هم گفتم مجبور نیستند حس‌شان را بکشند می‌توانند هر چه می‌خواهند نقاشی کنند.

بعد از نقاشی رفتیم توی حیاط کتابخانه و عمو زنجیرباف و بازی‌های جمعی دیگر کردیم و حسابی سر و صدا راه انداختیم. با این که هوا خیلی سرد بود بچه ها از بازی دل نمی کندند.

IMG_0051

دوباره برگشتیم توی کتابخانه و با هم کتاب خواندیم.این بار بچه ها بهتر گوش دادند.

خانم همایونی هم همچنان با مادران مشغول بودند.خانم سعیدی و خانم خواجوی هم آموزش های لازم را به خانم عنایتی می دادند و همراه هم کتاب های کتابخانه را وجین می کردند. پیش از تاریکی هوا بچه ها راهی خانه شدند  همه مشتاق که فردا به کتابخانه بیایند.

   IMG_0042

روز بعد با آقای زاری دهیار جدید دُماب دیدار داشتیم. کتابدارهای کتابخانه های اَشن و گلدره هم آمده بودند.آموزش کتابدارها شروع شد.
خام همایونی و من هم با آقای زاری گفت و گو کردیم. شیوۀ کار کتابخانه های کانون توسعه را برایشان توضیح دادیم و اطلاعاتی دربارۀ دُماب از ایشان گرفتیم. ساعت 10 همراه با آقای زاری به مدرسه ی دُماب رفتیم. تنها دبستان این روستا حدود 40 دانش آموز در 6 پایه در آن درس می خوانند. نشستی با خانم کلانتری مدیر مدرسه داشتیم .دربارۀ مدرسه و طبق معمول مشکلات و کمبودها گفتند. کتابخانه را به ایشان معرفی کردیم و ازشان خواستیم بعد از تعطیلی مدرسه همراه معلم ها به کتابخانه بیایند و با محیط کتابخانه و کتاب ها آشنا شوند.
DSC01028
معلم های مدرسه همه در روستای دِهَق زندگی می کنند. به همین دلیل به محض تعطیلی مدرسه با سرویس می روند.
به کتابخانه که آمدیم مشغول جابه جایی کتاب ها و خالی کردن اتاقی شدیم که می خواستیم برای بازی و دیدن تلویزیون مرتبش کنیم . تعداد زیادی کتاب کمک درسی در کتابخانه بود که چندان مورد استفاده نبود. آن ها را با هم جدا کردیم . ساعت 12 معلم ها آمدند . خانم همایونی بخش های مختلف کتابخانه را به آن ها معرفی کردند و از آن ها خواستند حتماً برای درس های پژوهش و تحقیق و ساعت درس فارسی و انشا بچه ها را به کتابخانه بیاورند.
بعدازظهر بچه ها و مادرها آمدند. باز هم فعالیت هایمان مثل روز گذشته خواندن کتاب،نقاشی و بازی بود. خانم ها هم همراه خانم همایونی بودند و از راهنمایی های ایشان برای حل مشکلاتشان استفاده می کردند.
ظاهراً مشکلات همه جا یکسان است. بیسوادی یا کم سوادی ،بیکاری ،نداشتن تخصص و دانستن حرفه ای که بتوان از آن در آمدی کسب کرد. نداشتن تفریحگاه برای بچه ها. نبود زمین بازی یا امکانات ورزشی و چنین مسائلی.
کتابخانه می تواند مرکزی شود برای جمع شدن مادران ،صحبت کردن ،مشورت کردن با هم ، کتابخوانی جمعی ،در میان گذاشتن دانسته ها با هم دیگر و…..
روز بعد هم به مدرسه رفتیم. با استقبال فوق العاد بچه ها روبه رو شدیم و اصرار آن ها بر این که بمانیم. و قول و قرارها برای این که زودِ زود به دیدن شان برویم.

DSC01070
بعد از خداحافظی دوباره به کتابخانه برگشتیم . خانم عنایتی و خانم دارانی (مربی مهد کودک) حسابی کتابخانه را زیر و رو و مرتب کرده بودند.اتاق بازی تقریباً شکل گرفته و تمیز شده بود. تعدادی ازکتاب های اضافی به کتابخانۀگلدره فرستاده شده بود. ما هم دسته جمعی نشستیم به فهرست کردن کتاب های جدیدی که برده بودیم.

IMG_0188
حدود ساعت یک آقای سلطانی از روستای خُونداب برای بردن ما به روستایشان آمد. رفتیم و کتابخانه ای که در محل حمام قدیمی راه انداخته بودند را دیدیم. قرار شد به آن کتابخانه هم کمک های آموزشی و کتاب بدهیم. برایشان کارگاه ها اجرا کنیم و کتابدارشان را آموزش بدهیم.
از آن جا به حسین آباد رفتیم . روستای بزرگی بود. مجتمع عظیمی ساخته وبودند. حسینیه،کتابخانه،آشپزخانه و… آن ها کمک می خواستند که ظاهر امر نشان می داد کسی که باید کمک کند آن ها هستند ،نه ما. از آن جا به ترمینال اصفهان رفتیم و به تهران برگشتم.

فرمهر منجزی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست بعدی

بازارچه حمایت از کودکان محروم روستایی

  بازارچه حمایت از کودکان محروم روستایی جمعه 17 بهمن ماه 1393 با همدلی و همکاری دبیرستان دخترانه اردیبهشت سعادت آباد، بالاتر از میدان کاج، خیابان کنی فرد، پلاک13  ****منتظر قدمهای مهربانتان هستیم*****

کمک به طرح های کانون